چرا تاریخ چند باره تکرار می شود

 

مريم سطوت

Satwat_m@gmx.de

 

تصویر دادگاه‮های نمایشی از مقابل چشمانم می‌گذرد: نگاه نگران و پر معنی زید آبادی، چشمان سرخ حجاریان، لکنت زبان سعید شریعتی، لبخند بی‌رنگ ابطحی.... از خود می‌پرسم" چندمین بار است که چنین صحنه‌هائی را می‌بینی؟" از پشت زلال اشک سحابی، بهنود، نبوی، افشاری جلو نظرم می‌آیند. کیانوری را می‌بینم که به مسلمانی رو آورده، طبری را که به نادانیش اعتراف میکند و به‏ آذین را که بر اشتباهاتش تاکید دارد. در زمان غوطه ور می شوم چهره‮های مریم اتحادیه، عباس سماکار و ناصر طلوعی در ذهنم شکل می گیرند. چشم می ‏بندم و پرویز نیکخواه را در دادگاه شاه می‌بینم.....

لازم نیست تا عمری به دیرپائی ایوان مدائن داشته باشم تا تکرار تاریخ را ببینم، در همین مدت کوتاه همه نوعش را دیده‌ام. با خود می‌اندیشم "آنها که هستند که در جایگاه شکنجه گر شاه و شیخ یک سان عمل می‌کنند، با مسلمان و کافر، با معتقد و بی اعتقاد با خودی و غیرخودی یک‌سان سر ستیز دارند. اشک از چشم می‌گیرم و آه از درون بیرون می‌دهم: "این‌ها که فرزندان خودشان هستند، این‌ها که داماد و عروس از هم گرفته‌اند و قوم وخویشند. آن که خودی را این گونه ناروا می‌کوبد، وای به حال غیر خودی.." این‌ها که هستند که از تاریخ نمی‌آموزند".

تصویر قبرهای بهشت زهرا از پیش چشمم می‌گذرد، قبرهای بسته بدون نام، معلوم نیست فرزند کدام مادری در آن خوابیده، قبرهای خالی که معلوم نیست در انتظار کدام یک از جوانان ما دهان گشوده‮اند. "آیا این‌ها خود فرزند جوانی ندارند تا نگران تکرار تاریخ شوند؟"

از خود می‌پرسم آیا من، خودم از تاریخ آموخته‌ام که از دیگران چنین انتظار دارم‌؟

"من" آن‌جا که پای هم مسلکانم در میان نبود، چه کردم؟ وقتی در دادگاه گل سرخی بقیه متهمین مثل خسرو و کرامت از آرمان‌شان دفاع نکردند، وقتی ناصر طلوعی را به تلویزیون آوردند، وقتی بیژن جزنی و یارانش را در تپه‏های اوین به رگبار بستند، وقتی چهره تحقیر شده هویدا و قامت لرزان فرخ رو پارسا را دیدم، وقتی بهایی‏ها را قتل عام کردند، وقتی انقلابیون کرد را با نام اشرار تیرباران کردند، وقتی بسیجی‏ها روی میدان‏های مین می‏دویدند و تکه تکه می‏شدند، وقتی مادران پیکاری و اقلیتی و مجاهد منتظر تولد فرزندشان بودند تا بعد از آن اعدام شوند، وقتی صدها تن از آنان را روزها شلاق زدند و در تابوت خواباندند، وقتی کیانوری را به اعتراف وادار و بچه ها را در گورهای دسته جمعی دفن کردند، وقتی مادران مجاهد فرزندانشان را در اروپا گذاشتند و به بیابان‌های عراق رفتند، وقتی به دوانی اتهام همکاری زدند و لباس از تن اشکوری در آوردند. آیا امروز کسی نمانده تا برای حجاریان و زید آبادی کاری کند؟

"من" بخاطر مردم و مبارزه آنان در دفاع از حق رای در تظاهرات شرکت کردم، اما نمی‏خواستم با سمبل پذیرفته شده‌ی آنان یعنی رنگ سبز شناخته شوم، دعوای پرچم را مهم‌تر می‏دانستم. برای آزادی زندانیان سیاسی تظاهرات کردم اما نامی از تاج زاده و سحرخیزو.. نبردم. در تظاهرات من عکسی از بهزاد نبوی و مومنی و قوچانی دیده نمی‌شد. من برای مردم کشورم مبارزه می کنم، برای خلق بی نام و نشان. این مردم تنها وقتی نامی به خود می‌گیرند که مثل ندا و سهراب کشته شده باشند، من از زنده‏های چهره‏دارغیرهم مسلک حمایت نمی‌کنم. انسان‌ها باید یا بی‏چهره باشند یا بمیرند تا شاید مورد حمایت من قرار بگیرند.

برای همه این‌ها آماده‏ام تا نشریات را از تحلیل‌های سیاسی تئوریک پر سازم، از ضرورت اعمال هژمونی و راه‌های آن صحبت کنم، همه را به اتحاد حول برنامه خودم دعوت کنم، تحلیل‌هایی که در شکل مثبت آن برای مجاب کردن خود و دیگران است و در شکل منفی آن رها کردن انبان‌های مملو از کینه و نفرت کسانی که همواره بی خطا بوده‏اند علیه خطاکاران و مقصرین. مگر برای توضیح قاطعیت انقلابی در برابر ضد انقلاب، برای توضیح دفاع از خط ضدامپریالیستی و ضد سرمایه بزرگ خمینی، برای دفاع از انقلاب ایدئولوژیک و غیره کم پشتوانه های تئوریک داشتیم.

نه! این‌جا عرصه تفاوت‏های سیاسی و نظری نیست، این فرهنگ است که در پس تئوری‏ها و تمایز‏های سیاسی خود را پنهان کرده است. "من" هم در کلاس درس تاریخ نمره قبولی نیاورده‮ام. برای همین است که تاریخ بازهم تکرارخواهد شد.

مریم سطوت
7 شهریور 88