صمد و ماهی سياه کوچولويش
* حديث ماهی سياه کوچولو پايان نيافته است.
* اگر سياستمداران موظفند ممکن ها را در نظر گيرند و بر اساس واقعيات و امکانات راهکارهای ممکن در راهگشايی بسوی اهداف مورد نظر خويش ارايه دهند جامعه ما نيازمند نويسندگان؛ هنرمندان و روشنفکرانی است که چارچوب ها را درهم شکنند. جامعه ما نيازمند کسانی است که نه بگويند و در اين نه گفتن خويش از مرزهای پذيرفته شده در محيط اطراف خويش فراتر روند و هزينه آنرا بپردازند. ما نيازمند چنين قهرمانانی هستيم. قهرمانی را بايد باز تعريف کرد. جامعه ما نيازمند جوانانی است که در ارزوی رسيدن بدريا باشند و بسوی دريا رهسپار شوند. دريا را بايد بازتعريف کرد.
*. صمد به اين دليل به يک اسطوره بدل شد که نوشته های وی، آرمانها، روانشناسی و خواست های يک نسل از روشنفکران و جوانان ايران را منعکس کرد
*****************
سی و هفت سال از درگذشت صمد بهرنگی گذشت. سی و هفت سال پيش هنگامی که آبهای ارس صمد را در خود فرو برد نه او و نه هيچيک از همفکرانش نميتوانست تصوری از تحولات عظيم اجتماعی سياسی که در اين سالها رخ داد, داشته باشند. تحولاتی که در بسياری وجوه با تصورات و خواستهای وی منطبق نبود.
اگر در گذشته سالگرد درگذشت صمد محرکی بود که دهها تحليل گر ادبی اجتماعی به بررسی آثار، شخصيت و تاثير کار او بپردازند, مدتهاست که اين روزاين نقش خود را از دست داده است. حتی در سالهای اخير چگونکی مرگ وی و مباحث در اين رابطه, بيش از آثار و نوشته های او مورد بحث قرار گرفته. همه تحليل گران سياسی ادبی اين تغيير را مورد توجه قرار داده اند
فرج سرکوهی در اين رابطه چند سال قبل در نشريه آدينه نوشت: " حديث صمد بهرنگی و نه نقش و تاثير او بر ادبيات کودکان، امروز حديثی کهنه شده است.... اکنون ما با صمد بهرنگی نويسنده و روشنفکر روبه روييم و داوری اکنونمان بی شک معيارهای ديگری است جز آنچه در دهه 40 و 50 بود" مسعود نقره کار در مقاله اخيرش در نشريه ايران امروز مينويسد ". " نويسنده ، پژوهشگر و كوشندهی سياسیای كه حديث اش كهنه شدنی نيست. افسانه ای كه به اعتبار زندگیای پويا و نمونهوار "كاركرد خود را از دست نخواهد داد." محمد هادی محمدی و علی عباسی در مقدمه کتاب با ارزش صمد ساختار يک اسطوره مينويسند صمد به يک اسطوره بدل شد و " تاريخ اسطوره ای روايت راويان تاريخ است که چيزی جز انديشه و ذهنيت روزگار و جامعه خود را بيان نکرده اند" و با توضيح زير سوال رفتن اسطوره در دنيای مدرن مينويسند " اسطوره اگر انرژی داشته باشد انديشه باورمندان خود را دگرگون ميکند. اما هنگامی که اين انرژی فروکش ميکند؛ به يادگاری فرهنگی تبديل ميشود|" علی اشرف درويشيان به اين تغييرات نگاه انتقادی دارد و بر اين نظر است که بی توجهی جوانان و روشنفکران امروز به عدالت اجتماعی عامل بی توجهی به صمد است وی در مقدمه کتابی که بيادمان صمد منتشر کرده مينويسد "آنها که گذشته های خود را آگاهانه به فراموشی سپرده اند، با نااگاهی چنين ميپندارند که دوره صمد بهرنگی و کتاب هايش سپری گرديده.... آنان با يورش توفان سهمگين سرکوب ها و به دنبال آن ناکامی ها همه چيز را پايان يافته پنداشتند و آرام آرام از واقعيات دور شدند و اينک برا ی آنها ديگر نه انسان ستمديده ای وجود دارد و نه کودک بی پناهی"
فرج سرکوهی و مسعود نقره کاربا وجود تاکيدات متفاوتشان بدرستی بر زندگی صمد و نقش صمد بعنوان بزرگترين نويسنده ادبيات کودکان ايران تاکيد ميکنند. نوشته های صمد در تاريخ ادبيات ايران ماندگار خواهد بود. ولی ما در دوران اخير شاعران و نويسندگان بزرگ ديگری که آثار آنان نيز جاودانه خواهد بود داشته ايم ولی هيچيک از آنان موقعيت صمد را نيافتند. صمد به اين دليل به يک اسطوره بدل شد که نوشته های وی، آرمانها، روانشناسی و خواست های يک نسل از روشنفکران و جوانان ايران را منعکس کرد. صمد به اين دليل اسطوره شد که توانايی ادبی وی او را قادر ساخت که شخصيت ماهی سياه کوچولو را بيافريند و با ترجمه شخصيت چخ بختيار وی را به چهره ای آشنا بدل سازد. دو شخصيتی که بيان کننده تمايلات و ايده های يک نسل از روشنفکران ايران بودند. بررسی صمد بدون بررسی اين دو شخصيت ناقص است و بررسی تحولات نظری روشنفکران جوان ايران در نيمه دوم دهه 40 و دهه 50 بدون بررسی صمد و آثارش ناممکن است.
اين تنها کودکان و نوجوانان نبودند که با استقبال از نوشته های وی نقش اسطوره ای به صمد بخشيدند بلکه اين روشنفکران جوان و دانشجويان ايران بودند که خواست های خود را در نوشته های او منعکس ديدند و صمد را به اسطوره بدل ساختند.
صمد در سال 47 درگذشت. در دورانی که پس از رفرمهای ارضی به نظر ميرسيد که رژيم شاه در نيرومند ترين موقعيت است و قادر گرديده همه مقاومت ها را درهم شکند. سازمانهای سياسی بزرگ آنزمان، حزب توده و جبهه ملی ضربه خورده و از نظر سياسی در موقعيت ضعيف و تدافعی بودند. ولی در درون جامعه، در ميان دانشجويان و روشنفکران ايران جنبشی نوين در حال شکل گيری بود. جنبشی که با جريانها و حرکات سياسی پيشين متفاوت و به آنها بی اعتماد بود و بيش از آنکه با مبارزات سياسی اجتماعی پيشين مشابهت داشته باشد، با جنبشی که در درون جوانان اروپا و آمريکا در حال شکل گيری بود تشابه داشته و از آنها تاثير ميپذيرفت. جنبشی که خواهان دگرگونی بنيادی همه ارزشهای فرهنگی و اجتماعی و سياسی حاکم برجامعه بود. صمد بهرنگی زبان گويای اين جنبش است. وی در آستانه شکل گيری اين جنبش درگذشت و با اوج گيری آن در سالهای بعد صمد نيز به اوج رفت. بررسی صمد بهرنگی، ايده ها و آثاروی بررسی نظرات و روانشناسی يک نسل از روشنفکران ايران است.
ماهی سياه کوچولو نمود نفی پذيرش زندگی روزمره جاری و شورش بر علیه ارزشهاي پذيرفته شده ايست که توسط ديگران دفاع ميشود. ماهی سياه کوچولو نماد جوانی است که مرزها را درهم ميشکند خطر و دشواريها را ميپذيرد و به جستجوی دريا ميرود. دريا تحولات عظيم اجتماعی است. ماهی سياه کوچولو در دريا امکان دارد که به هر سو حرکت کند و آزاد باشد. محدوديت های چشمه کوچک زندگی روزمره اورا آزار نميدهد. ماهی سياه کوچولو جستجو گراست؛ شورش گر است؛ آرمانخواه است و اينها همه بيان کننده آرزوها و روانشناسی نسلی از جوانان و روشنفکران ايران بود که به صحنه ميامدند.
چخ بختيار نمود يک شهروند اقشارمتوسط جامعه ماست. نماد فردی است که شغل آبرومندی دارد؛ خانواده داشته و خانواده اش را دوست دارد. بطور نامرتب روزنامه و گاها کتابی ميخواند تا بتواند در مجامع اظهار نظر کرده واز ديگران عقب نماند. نسبت به مسايل اجتماعی موضع دارد ولی حاضر نيست در اين رابطه اقدامی نمايد که هزينه داشته باشد. چخ بختيار نماد فردی از اقشار متوسط جامعه ايران است. فردی که همه خوب و بدهای جامعه ايران را نمايندگی کرده واز ارزشهای پذيرفته شده جامعه پاسداری ميکند. از نظر صمد چخ بختيار سمبل ايستايی است. صمد چنين چهره ای را بعنوان چهره پاسدار زندگی جاری جامعه زير بار تندترين انتقادات ميگيرد.
ما جوانان آندوران ميخواستيم جامعه ديگری بسازيم. ما ميخواستيم جامعه ای بسازيم که در آن همه نابرابيها و ظلم ها ريشه کن شده و همه آ نچيزهايی که انسانی و مثبت ميدانستيم حاکم باشد. خواست ما به دگرگونی قدرت سياسی محدود نميماند. ما ميخواستيم همه چيز را دگرگون کنيم و جامعه ای بسازيم که ازبنيان با جامعه ای که پدران ما در آن زندگی کرده بودند متفاوت باشد. اگر در جامعه ما ثروت بزرگترين امتياز بود ما آنرا بی ارزش ميانگاَشيم. اگرديگران در عرضه تجملات با يکديگر به رقابت می پرداحتند ما عليه هرگونه تجملی بوديم. اگر ديگران خوب لباس ميپوشيدند ما بد لباس ميپوشيديم. موسيقی مورد پسند ما موسيقی های محلی بود که درمحيط اطراف ما کمتر مورد توجه و بندرت از راديو و تلويزيون پخش ميشد. ما همه ارزشهای پذيرفته شده را به چالش ميطلبيديم. دگرگون خواهی هميشگی جوانان درآندوران در ايران نيز همچون اروپا و آمريکا بيک جنبش راديکال اجتماعی فراروييد. صمد بهرنگی زبان اين جنبش بود.
عدم طرح چگونگی مرگ صمد تنها گناه کسانی که از اين امر اطلاع داشتند و سکوت کردند نيست. جنبشی که ماهی سياه کوچولو سمبل آن بود نميخواست بشنود که ماهی سياه کوچولو غرق شده. ماهی سياه کوچولو بايد بدست مرغ ماهي خوار کشته ميشد. مگر نه آنکه نه تنها در ايران بلکه در سرتاسر جهان، جوانان آنروز پس از 40 سال حتی امروز هم مايل نيستند راجع به خشونت چه گوارا در قبال مخالفين، پس از انقلاب کوبا چيزی بشنوند.
امروز در ايران فکرو روانشناسی حاکم بر جوانان و روشنفکران با آنچه صمد و همفکرانش معتقد بودند فاصله زيادی دارد. علی اشرف درويشيان حق دارد که بر اين فاصله انگشت ميگذارد. صرف نظر از آنکه چه قضاوتی از اين تحول داشته باشيم اين تمايز واقعی است. جوانان امروز از زاويه هایی کاملا متفاوت با 30 سال پيش با مسايل اجتماعی تماس ميگيرند. امروز جوانان قبل از آنکه از زاويه برابری و ضرورت دگرگونی های عميق اجتماعی با مسايل سياسی اجتماعی تماس گيرند، از ضرورت کسب آزاديهای فردی آغاز به حرکت ميکنند. امروز تشکيلات مخفی، مبارزه قهرآميز و انقلاب اجتماعی جاذبه آنروزها را ندارد. حتی بخش بزرگی از جوانانی که امروز سيستم حاکم بر جامعه را نفی ميکنند آرزوی خود را نه رسيدن به دريای تحولات اجتماعی، بلکه پيوستن به زندگی بقول صمد "چخ بختيار" هايی ميدانند که در آنسوی اقيانوس زندگی ميکنند. و نه فقط در ميان جوانان بلکه در سطح عمومی جامعه نيز به نظر من آنچه کاظم علمداری تحت عنوان تقويت پراگماتيسم در اشکال مبارزه مردم مينامد واقعی است. اين تغييرات صرف نظر از آنکه چه قضاوتی در قبال عناصرآن داشته باشيم هم در ايران و هم در جهان يک واقعيت است. بررسی آثار صمد و روانشناسی حاکم بر روشنفکران و جوانان ايران آنروز تنها با توجه به شرايط تاريخی و تغييرات عظيمی که در جهان بوجود آمده امکان پذير است.
صمد و جنبش چريکی
بسياری از تحليل گران صمد را نماينده و سخنگوی جنبش چريکی ميدانند. اين تصوير واقعی نيست. اکثريت قريب باتفاق دانشحويان علاقمند به مسايل اجتماعی و روشنفکران ايران در اوايل دهه 50 به حمايت از چريکهای فدايی خلق ( و مجاهدين خلق) برخاستند و به همين دليل اين جنبش در مواردی مسامحتا جنبش فداييان نام گرفت. ولی يکسان انگاشتن اين جنبش و جريان چريکی خطاست. اين جنبش قبل از تاسيس سازمان چريکهای فدايی خلق شکل گرفت و پس از آنکه بخش بزرگی از نيروها و کادرهای آن مبارزه چريکی را رد کردند به حيات خود ادامه داد و همه مشخصات پيشين خود را حفظ کرد.
تحليل گرانی که صمد را نماينده جريان چريکی ميدانند، عمدتا به دو فرازاز نوشته های او اشاره ميکنند. خنجری که ماهی سياه کوچولو با آن شکم مرغ ماهی خوار را ميدرد و بخصوص پایان داستان 24 ساعت در خواب و بيداری که لطيف قهرمان داستان پس از آنکه شتر مورد علاقه اش را ميفروشند آرزو ميکند ايکاش مسلسل پشت ويترين به او تعلق داشت.
صمد بهرنگی در سال 1347 درگذشت ونوشته های وی در سالهای 1346 و قبل از آن نوشته شده. در اين زمان بحث مبارزه چريکی در محافلی که صمد به آنها تعلق دارد در آغاز کار است و هنوز دو سال تا نوشته رد تيوری بقا پويان و مبارزه مسلحانه هم استراتزی و هم تاکتيک مسعود احمدزاده زمان لازم است. مسعود احمدزاده در نوشته خود پروسه تکوين فکری گروه را توضيح ميدهد و تشريح ميکند که گروه در ابتدا به کار سياسی توده ای و تشکيل حزب طبقه کارگر معتقد بود و در چه پروسه ای پس از آشنايی با نظرات رژی دبره به ضرورت مبارزه مسلحانه (چريکی) اعتقاد پيدا کرد.
نوشته های صمد ستم ديده ها را به مقاومت و مبارزه فرا ميخواند. طبيعتا چريکها در نوشته های صمد و مبارزه جويی نهفته در آنها انعکاسی از ايده ها و مبارزه خود را ميديدند و ماهی سياه کوچولو به سمبل فداييانی که اسلحه بر کف گرفته و در مقابله با ديکتاتوری حاکم مرگ را پذيرا ميشدند؛ تبديل شد. ولی چنين قهرمانانی نه در ايران و نه در جهان محدود به چريکها و معتقدين به مشی چريکی نبوده اند. ويتنامی ها وان تروی را داشتند، آلمانی ها روزالوگرامبورگ را ؛ مکزيکی ها زاپاتا را و ما بابک و ستارخان را. آرمانخواهی، فداکاری و دلاوری ماهی سياه کوچولو مبتواند سمبل تمامی جنبش های آرمانخواهی باشد که به مبارزه راديکال با دشمن رو آورده اند. اين سمبل در آن دوران توسط روشنفکرانی که هيچ مناسبتی با جنبش چريکی ندارند نيزپذيرفته شد. ايرج جنتی عطايی در ترانه دريايی که با صدای گوگوش خوانده شد ميگويد:
کمکم کن؛ نگذار اينجا بمونم تا بپوسم؛ کمکم کن؛ عشق نفرينی بی پروايي ميخواد؛ ماهی چشمه کوچک هوای تازه دريايی ميخواد؛ دل من درياییه؛ چشمه زندون منه؛ قطره قطره های آب مرثيه خون منه.
نقد جنبش روشنفکری ايران دردهه 50
در چند سال گذشته جنبش روشنفکری و جوانان ايران در سالهای دهه 50 توسط بسياری از تحليلگران بعنوان يک نقطه حضيض مورد نقد قرار گرفته و از ايده های حاکم برا ين جنبش از زاويه ستيزشان با مدرنيسم انتقاد شده و ميشود. مگر نه اينکه اين جنبش بکارگيری قهر در برابر قهر را تيوريزه ميکرد، مگر نه اينکه اين جنبش با ساختن اسطوره ها نقد و آزاد فکری را مانع ميشد، مگر نه اينکه اين جنبش با برخورد خصمانه با امپرياليزم و رزيم های حاکم در اروپا و آمريکا مانع برخورد همه جانبه با غرب ميشد، مگر نه اينکه اين جنبش صحنه اجتماعی را ساده کرده و خوب و بد را سياه و سفيد ميکرد، مگر نه اينکه اين جنبش با برخی اقدامات فرهنگی رژيم در راستای مدرنيسم ضديت ميکرد و .....بالاخص از آنجا که در ايران به دليل هژمونی نيروهای واپس گرا در جريان انقلاب، اين نيروها از تمام ضعف های اين جنبش برای تقويت و گسترش ايده های خود درجامعه بهره گرفتند، نقد جنبش روشنفکری ايران در آندوران با ذکر مثالهای واقعی اين هم پيوندی ها، دارای پشتوانه استدلالی نيرومندی است.
جنبش اعتراضی جوانان و روشنفکران ايران در آن سالها يک جنبش اعتراضی راديکال است. در ايده ها و عملکرد اين جنبش ميتوان فاکتهای متضاد دررد و يا تاييد آن فراوان يافت. ما مخالف استبداد بوديم و عليه آن ميرزميديم، ما دمکرات بوديم چون ميکوشيديم مردم در حيات اجتماعی خويش نقش داشته باشند، ميکوشيديم تشکلهای توده ای شکل گيرند و قدرت يابند. ما دمکرات نبوديم چون آماده آن بوديم که عليه آزادی آنانی که تفکرشان را ضد ايده های خود ميدانستيم عمل کنيم. ما عدالت خواه بوديم چون محرکمان نفی هر گونه ستم و شکل دهی جامعه ای بود که در آن برابری تامين شده باشد وهمه بتوانند آزاد بوده و استعدادهايشان را بکار گيرند. ولی همزمان ما آماده آن بوديم که در بی عدالتی بر کسانی که آنها را دشمنان مردم ميدانستيم چشم فروبنديم و پس از انقلاب فرو بستيم. ما طرفدار مدرنيسم بوديم چون عليه سنت های عقب مانده جامعه شوريده و ميکوشيديم فرهنگ ديکری را جايگزين آن سازيم . ما مخالف خرافات و خواستار تحول فرهنگی و پيشرفت بوديم . ما مخالف مدرنيسم بوديم چون با بخشی از تحولاتی که در اين راستا توسط رژيم مطرح و پيش برده ميشد ضديت ميکرديم. ميتوان با برجسته کردن و انگشت گذاردن روی هر يک از اين جنبه ها نتيجه گيری های متفاوتی نمود. ولی مگر جنبش همزاد اين حرکت در اروپا و آمريکا فاقد چنين تناقضاتی است. مگر نه آنکه هستند تحليل گرانی که آن جنبش را نيز بعنوان يک نقطه افول مورد قضاوت قرار ميدهند. جنبشی که لاابالی گری و بی مسيوليتی را گسترش داد؛ جنبشی که مواد مخدر را در جامعه نهادينه کرد، جنبشی که با تمجيد خشونت در برابر خشونت و يا اعمال قهرعليه حاکميت های ديکتاتور، فکری را بنيان گذاری و تقويت کرد که تا بامروز نيز آثار آن تداوم دارد و گروههای تروريست از آن بهره ميگيرند، جنبشی که به فمينيست های افراطی پرخاشگر ميدان داد و به روند برابری زنان و مردان لطمه زد، جنبشی که بی بند و باری جنسی را گسترش داده و سکس را جايگزين عشق کرد و ...
در فرانسه انتخاب رژی دبره بعنوان يکی ازمشاورين نزديک فرانسوا ميتران جنجال سياسی پديد آورد و در آلمان انتشار عکس فيشر وزير امورخارجه آلمان هنگام کتک زدن پليس ها، چندين ماه به يکی از مهمترين مباحث سياسی بدل شد. ولی اکثريت تحليل گرانی که کليت اين جنبش را نه از زاويه منافع سياسی حزبی، بلکه در ابعاد اجتماعی، تاريخی آن مورد بحث قرار ميدهند، اين جنبش را يک "نه" به نارسايی های جامعه در آنروزميدانند. "نه" ای که جامعه غرب به آن نياز داشت. پذيرش پست وزارت در دولت بورژوايی آلمان توسط فيشر و اتو شيلی و تريتين (وزرای خارجه، کشور و محيط زيست آلمان) خود نشاندهنده فاصله عظيمی است که آنان را از تفکرهای دوران جوانيشان جدا ميکند ولی فيشر در تمام مصاجبه ها با وجود فشاری که باو وارد شد تنها از مضروب کردن پليس ها اظهار تاسف کرده و از آنان معذرت خواست ولی حاضرنشد يک کلام بر عليه مبارزات آندوره برزبان آورد.
جنبش جوانان و روشنفکران ايران در آن سالها هرچند در برخی زمينه ها خصوصيات ويژه و محلی خود را دارد ومثلا در رابط با مسايل جنسی، نه از جوانان اروپا وآمريکا بلکه ازفرهنگ حاکم بر جامعه وآموزشهای مايويستی تاثير پذيرفته ولی در اصلی ترين راستاها مشابه و تحت تاثير آن جنبش است. در روزهايی که به اين موضوع فکر ميکردم، تبليغی از تلويزيون آلمان پخش شد که در همين راستا توجه مرا جلب کرد. تبليغ راجع به يک مجموعه از آهنگهای دهه 60 بود و در شروع آن ميگفت در آنروز ما ميخواستيم جهان را دگرگون کنيم و دنيایي ديگر بسازيم. و سپس جون بايز را نشان ميداد که آهنگ we shall over come را در يک تظاهرات عظيم که فکر ميکنم کمپينگ ضد جنگ سال 1969 در آمريکا بود ميخواند و هزاران جوان دست در دست هم همراه او ميخواندند و سپس در صحنه بعد صد ها جوان را نشان ميداد که در يک خيابان که فکر ميکنم در برلین بود ميدويدند و سرود ميخواندند. قيافه ها، حالت ها، روحيه ها عينا مشابه خود ما در 30 قبل بود. اگر در ايران اين جنبش مبارزه فداييان و مجاهدين را تاييد و از آنان حمايت ميکرد، در اروپا و آمريکا هم اگر چه جنبش چريکی در اين کشورها موضوعيت نداشت و طرفداری از آن يک فکر حاشيه ای بود ولی همه آنها مبارزات چريکی در کشورهای استبدادی را تاييد و چه گوارا چهره مجبوب همه جوانان آن نسل بود
در آمريکای لاتين که جنبش در آن سالها حتی در جزييا ت نيز بيش از آمريکا و اروپا با ايران مشابهت دارد، در عمل سياسی بر خلاف ايران اين نيروهای دمکرات بودند که در جامعه هژمونی يافتند و از مبارزه جوانان و روشنفکران راديکال عليه حکومت های نظامی سود بردند واز نقاط قوت اين جنبش بهره برداری نمودند. امروز هيچ يک از تحليل گران مدافع مدرنيسم ويکتورخاراها و پابلونروداها، سمبل های اين جنبش را همسوی ارتجاع و سنت گرايان ارزيابی نميکنند.
يکی از نکاتی که در سالهای اخير مورد تاکيد بسياری از دوستان ما قرار گرفته انتقاد از اسطوره سازی بعنوان ارزشی مغاير مدرنيسم و گسترش نادرست اين امر به بی نيازی دنيای مدرن از قهرمانان است. طرح عدم ضرورت وجود قهرمانان در جامعه مدرن هم توسط رييس جمهور که عدم توانايی خود در پيشبرد تعهداتش به مردم و درگير شدن با محافظه کاران را با بی نيازی مردم به قهرمانان توضيح ميدهد وهم توسط برخی از دوستان ما در سالهای اخير بارها و بارها مطرح شده و طبيعتا صمد بعنوان سخنگوی تفکر حاکم برآن دوره و ماهی سياه کوچولو بعنوان سمبل يک قهرمان مورد پذيرش يک نسل از روشنفکران ايران مورد انتقاد قرار ميگيرند. حتی اين ايده در شکل افراطی طرح آن تا نقد مقاومت و سرسختی افرادی چون اکبرگنجی بعنوان اشکال کهنه مبارزه پيش ميرود.
نفی اسطوره هايی که هيچ گونه ترديد در رابطه با آنان مجار نيست به مفهوم نفی قهرمانانی که حاضر گرديده اند نه بگويند و هزينه آنرا بپردازند نيست. جامعه مدرن بدون چنين کسانی نميتوانست شکل گيرد. جامعه بشری مرهون هزاران قهرمانی است که عليه حکومت ها ی استبدادی مبارزه کرده و دشواری های آنرا پذيرا شده اند. جامعه بشری مرهون زنانی است که در تاشکند چادر(گونی) از سر برگرفتند و بدست برادرانشان بقتل رسيدند. جامعه بشری مرهون انديشمندانی است که ايده های تقديس شده و غيرقابل ترديد را به چالش کشيدند و دشواريهای اين شجاعت خود را تحمل کردند. مدرنيسم بر پايه چنين تلاشهايی پا گرفت و رشد کرد. اگر جوانانی وجود نداشتند که بی عقلی کرده و از پنجاه ساله های نماينده عقل جامعه تبعيت نکنند تحول در جامعه ميمرد.
نه تنها در جامعه ما؛ نه تنها در جهان 30 سال قبل بلکه حتی در اروپا و آمريکا نيزهمين امروزهستند جوانانی که نه ميگويند و هزينه های نه گفتن خود را ميپردازند. در ماههای گذشته با گروهی از جوانان درآلمان در تماس قرار گرفتم که معتقدند در جامعه امروز غرب ارزشهای تعريف شده ای از خوب و بد، موفقيت و عدم موفقيت در زندگی وجود دارد که به ارزشهايی منجمد شده بدل گرديده و جوانان مسيرهای مشابه تعيين شده را بدون آنکه فکر کنند و علايق خود را بشناسند طی ميکنند و برای آنکه فرد بتواند خود تصميم بگيرد و راه زندگی خود را بيابد راهی جز فاصله گرفتن ازمحيط و يافتن علقه های واقعی و مسير زندگی مناسب خود فرد وجود ندارد. جوانانی که زندگی عادی و دانشگاه را رها کرده و در خاک و خل های مکزيک و هندوستان در جستجوی راه خويشند. جستجویی که شايد هيچگاه به نتيجه نرسد و دستاوردش، تنها تجربه ای باشد که در اين راه کسب ميکنند. جوانانی که شايد در اين جستجوی خويش شخصيت کيمياگر پرداحت شده توسط نويسنده برزيلی پاولو کووله را به ارنستو چه گوارا ترجيح دهند. آيا وجود اين جوانان نشانه ای ازيک نيازخفته در همين جوامع نيست و آيا امکان ندارد که همين جوانه ها طلايه های يک حرکت اجتماعی باشند.
جامعه ايران نيازمند کسانی است که نه بگويند. اگر سياستمداران موظفند ممکن ها را در نظر گيرند و بر اساس واقعيات و امکانات راهکارهای ممکن در راهگشايی بسوی اهداف مورد نظر خويش ارايه دهند جامعه ما نيازمند نويسندگان؛ هنرمندان و روشنفکرانی است که چارچوب ها را درهم شکنند. جامعه ما نيازمند کسانی است که نه بگويند و در اين نه گفتن خويش از مرزهای پذيرفته شده در محيط اطراف خويش فراتر روند و هزينه آنرا بپردازند. ما نيازمند چنين قهرمانانی هستيم. قهرمانی را بايد باز تعريف کرد. جامعه ما نيازمند جوانانی است که در ارزوی رسيدن بدريا باشند و بسوی دريا رهسپار شوند. دريا را بايد بازتعريف کرد. حديث ماهی سياه کوچولو پايان نيافته است.
10.2004