فداییان
جنبش رادیکال دانشجویی روشنفکری ایران در دهه پنجاه
در سیامین سالگرد شکل گیری سازمان چریکهای فدایی خلق مطلبی تحت عنوان "خیزش جوانان و روشنفکران ایران در دهه 50" و سپس در ادامه آن مطلب دیگری با عنوان " صمد و ماهی سیاه کوچولیش" منتشر نمودم. نوشته زیر ادامه ، بازنویسی و تکمیل بخشهایی از آن دو مطلب است
چهل سال از آنروزی که فداییان با آغاز مبارزه مسلحانه شکل گیری تشکلی را که بعدها چریکهای فدایی نام گرفت، در سطح جامعه اعلام نمودند میگذرد. هیچیک از نیروهایی که چنین جریانی را بنیاد گذاردند، امروز مثل آنروز فکر و عمل نمیکنند. کسی امروز با سیانور زیر زبان و با اعتقاد به اینکه خون وی میتواند خلق را آگاه کند، به مبارزه نمی پردازد. رژیم شاه سرنگون شده، بسیاری از مسئولان آن رژیم و یا ارگانهای امنیتی آن فوت کرده و یا فعالیت سیاسی ندارند. اینها زمینه مثبتی است که شاید دست اندرکاران آنروزها بتوانند با جریان فدایی در سالهای قبل از انقلاب برخورد تاریخی نمایند.
در طی چهل سال اخیر مخالفان و منتقدین جریان فدایی و نیروهای وابسته به آن ارزیابی های متضادی از این جریان ارائه داده اند. مخالفین، فداییان را جریانی تروریستی که با مبادرت به مبارزه مسلحانه خشونت را در جامعه گسترش داده و به قدرت گیری نیروهای افراطی اسلامی یاری دادند، معرفی نموده و نیروهای وابسته به فداییان، مبارزه فداییان را واکنش به دیکتاتوری رژیم شاه و بی عملی و اپورتونیسم حاکم بر نیروهای سیاسی دیگر دانسته و این جریان را نماینده واقعی چپ ایران که با صداقت و فداکاری خود راه را برای وارد شدن مردم به عرصه مبارزات اجتماعی سیاسی گشود، میدانند. در همه تحلیلها فداییان با مبارزه مسلحانه و سازمان چریکی یکسان فرض شده و این سازمان و مبارزه مسلحانه مبنای تحلیل قرار گرفته است
در این نوشته جنبش فداییان بعنوان جریانی وسیعتر از سازمان چریکهای فدایی خلق و بعنوان جریانی که در اوایل دهه پنجاه همه فعالان غیرمذهبی دانشجویی و اکثریت قریب باتفاق روشنفکران مخالف رژیم را نمایندگی میکند مورد بررسی قرار گرفته و تلاش می شود دلایل شکل گیری و مهمترین خصوصیات و ویژگیهای آن توضیح داده شود.
شکل گیری فداییان
پس از رفرم های سال ۴۱ و سرکوب حرکت دوم خرداد در سال ۴۲، نيروهای اپوزيسيون در موقعيت تدافعی قرار گرفته و مقاومت آنان بسادگی در هم شکست. به نظر میرسید با موفقیت رژیم در پیشبرد رفرمها و خلع سلاح کردن سیاسی نیروهای اپوزیسیون، موفقیتهای اقتصادی، گسترش اقشار متوسط و بالا رفتن سطح زندگی آنان، گسترش یافتن دانشگاهها و مراکز آموزش عالی و بالارفتن سطح علمی و برخی امکانات رفاهی و تفریحی برای دانشجویان، رژیم در موقعیتی است که در یک دوران طولانی قادر به کنترل جامعه و خاموش کردن هر حرکت اعتراضی و پیشبرد برنامههای خویش است.
آنچه از چشم تحليل گران پنهان بود، نطفه بندی جنبشی کاملا متفاوت از گذشته در میان دانشجویان و روشنفکران ایران بود. جنبش در جایی در حال نطفه بندی بود که به نظر میرسید نقطه قوت رژیم باشد. اقشار متوسط و روشنفکران و دانشجویان بیش از سایر اقشار از رفرمها بهره گرفته بودند. آنان در حال رشد بودند و سطح زندگی شان ارتقا یافته بود. اما ساختار بسته سیاسی، فساد و تبعیض در درون هیات حاکمه و بالاخص عدم مشارکت این اقشار در قدرت سیاسی مانع آن شد که آنان به پایگاه و مدافعین رژیم تبدیل شده و فاصله تاریخی آنان با حاکمیت کاهش یابد. روشنفکران و دانشجویان ایران موقعیت نیرومندتری در ساختار اجتماعی یافته بودند، آنان اعتماد به نفس داشتند و خواهان نفی نارسایی ها بودند. جنبش رادیکال روشنفکران و جوانان ایران از نیمه های دهه چهل بر این بستر شکل گرفت.
شکل گیری این جنبش با اوج گیری جنبش دانشجویی روشنفکری در اروپا و آمریکا هم زمان است. جنبش جهانی روشنفکری و دانشجویی در آن دوره، موضوع بررسی بسیاری از تحلیل گران بوده. بخش بزرگی از این تحلیل گران که من نیز نظر آنان را میپسندم، رشد اقشار متوسط و تغيير ترکيب دانشجويان در آن سالها را عامل عمده شکل گيری اين جنبش ميدانند. مطابق اين نظر تا قبل از جنگ و در سالهای اوليه پس از جنگ عمدتا فرزندان اقشار ثروتمندتر جامعه امکان مييافتند که بدانشگاه راه يافته و به درجات عالی تحصيلی نائل آيند. چنين کسانی در خانواده خويش يگانگی با نظم موجود را فراگرفته و حداکثر مايل به اصلاحات و رفرم در آن بودند. در سالهای دهه ۶۰ اين امکان برای بخش بزرگی از فرزندان اقشار غير ثروتمند جامعه فراهم گرديد که به دانشگاهها راه يابند. اينان کسانی بودند که در سالهای دشوار پس از جنگ متولد و در دوران تحولات اجتماعی گسترده اين سالها بزرگ شده بودند و بدليل موقعيت اجتماعی خانواده هايشان با نظم موجود یگانگی نداشتند. آنان خواستار تغيير بودند و موقعيت نوين اجتماعی به آنان اين شخصيت و اعتماد به نفس را ميداد که در جهت اين خواست خود حرکت کنند و اين عامل عمده شکل گيری جنبش جوانان و دانشجويان در اروپا و آمريکا در اين سالها بود. شرايط سياسی آن دوران مثل جنگ سرد، پيروزی انقلاب کوبا، جنگ ويتنام، انقلاب الجزائر، جنگ اعراب و اسراييل و حوادث سياسی از قبيل قتل مارتين لوترکينگ و... عواملی بودند که بر بستر آن عامل پايه ای بر چگونگی روندها و خصوصيات اين جنبش موثر گرديد .
اگر تحليل فوق را در رابطه با اين جنبش در اروپا و آمريکا بپذيريم، عامل ذکر شده به درجاتی بيشتر در ايران صادق است. تعداد دانشجويان در اين سالها بشکل تصاعدی افزايش يافت. دانشجويان ديگر چون گذشته بخش کوچکی از جوانان ايران نبودند. اکثر خانواده های ثروتمند ترجيح ميدادند که فرزندان خود را برای تحصيل به اروپا و يا آمريکا بفرستند. قدرت حرکت عمومی جوانان در اين کشورها، بخش بزرگی از اين گروه دانشجويان را نيز تحت تاثير قرار داد. بسياری از آنان در کنار ديگر دانشجويان ايرانی مقيم خارج به فعاليت های کنفدراسيون دانشجويان ايرانی در خارج از کشور جذب شدند. اکثريت قريب باتفاق دانشجويانی که در اين سالها به دانشگاه راه مي يافتند از طبقات متوسط و غير ممتاز جامعه بودند. در ايران بيگانگی با حکومت بدليل استبدادی و ماوراء قانون بودن حاکمان همواره عميق تر و گسترده تر از اروپا بوده است.
در دوره اخیر کشور ما با تغییرات عمیق مشابهی مواجه گردید. تعداد دانشجویان پس از انقلاب چند برابر شد و مراکز عالی تحصیلی تا شهرهای کوچک گسترش یافتند. نقش زنان در حیات اجتماعی افزایش یافت و تعداد زنانی که تحصیلات عالی داشتند چند برابر شد و نسلی پا بعرصه حیات اجتماعی گذاشت که اعتماد به نفس داشت و دوران زوال امید، شکست و سرخوردگیهای پس از انقلاب را تجربه نکرده بود. این بستر در شرایطی که ایده ها و آرمانهای متفاوت با آن دوران در ایران و جهان حاکم است، شکل دهنده جنبشی با سیما و خواسته هایی متفاوت یعنی دوم خرداد و جنبش سبز گردید.
من در سالهای آخر دهه 40 قبل از عملیات سیاهکل و شکل گیری سازمان چریکهای فدایی خلق از رهبران جنبش دانشجویی بودم. من نيز مانند ديگران از محصلينی بودم که موفق شده بودند در کنکورهای ورودی نمرات ممتاز بدست آورند. همه آشنايان و نزديکان بما احترام گذارده و در ما اين احساس را که ما سازندگان جامعه فردا خواهيم بود، تقويت ميکردند. ما دانشجويان که تعدادمان بمراتب بيش از سالهای قبل از رفرم بود، تغيير ميخواستيم و در خود اين اعتماد به نفس و اين نيرو را ميديديم که قادريم اين تغيير را متحقق کنيم. ما ميخواستيم کشورمان در سطح کشورهای اروپائی قرار گيرد. ما با استعدادترين جوانهای کشور بوديم و خواهان جامعه ای بودیم که در آن هر کس بر مبنای استعداد و لياقتش موقعيت داشته باشد، جامعه ای که در آن فساد و ارتشا و پارتی بازی ريشه کن شده باشد، جامعه ای که در آن از استبداد و زورگوئی اثری نباشد، از ظلم بری باشد و عدالت بر آن حاکم باشد. ما تصور ميکرديم که قادريم همه اینها را متحقق کنيم. اين نه فقط روحيه دانشجويان ايران که روحيه غالب در سرتاسر جهان بود.
ما ميخواستيم جامعه را دگرگون کرده روابط اجتماعی ديگری برقرار کنيم. اما خواست ما به تغيير قدرت سياسی و مناسبات اجتماعی حاکم بر جامعه محدود نميماند. ما ميخواستيم فرهنگ و رفتار ديگری را حاکم سازيم. اگر ديگران ميکوشيدند خوب لباس بپوشند، ما به لباس و ظاهر خود بی توجه بوديم. اگر ثروت و امکان زندگی بهتر آرزوی همه بود، ما آنرا تحقير ميکرديم. اگر ديگران برای عرضه تجملات زندگی خود با يکديگر رقابت ميکردند، ما عليه هر تجملاتی بوديم. اگر ديگران از مسافرت و استراحت در تعطيلات لذت ميبردند، تفريح ما برنامه های سنگين کوهنوردی بود و هر چه اين برنامه ها دشوارتر و خطرناکتر بود بيشتر لذت ميبرديم. موسيقی مورد پسند ما موسيقی های محلی بود که کمتر از راديو تلويزيون پخش ميشد و در محيط اطراف ما کمتر مورد توجه بود. خواستگاری، مهریه، شیربها و همه این قبیل سنت های پذیرفته شده از نظر ما نشانه عقبماندگی بود. ما به همه هنجار های پذيرفته شده در محيط اطرافمان نگاه انتقادی داشتيم.
دگرگون خواهی جوانی در آن دوران به يک جنبش راديکال اجتماعی فرا روئيده بود و اين نقطه مشترک ما و جوانان اروپا و آمريکاست. جوانان در اين کشورها نيز همه ارزش های پذيرفته شده را به زير سوال ميبرند و راديکال ترين ايده های اجتماعی را ميپذيرند. چه گوارا نه فقط در ايران که در سرتاسر جهان محبوب ترين چهره در جنبش جوانان و دانشجويان است. درگيری با پليس جزئی از تظاهرات جوانان در همه کشور هاست. جان لنون و همسرش برهنه در مصاحبه تلويزيونی شرکت ميکنند، و همه ارزشهای پذيرفته شده جامعه را به ستيز ميخوانند. دهها هزار جوان در برابر قيود اجتماعی حاکم بر روابط جنسی به طغيان برخاسته و از عشق آزاد دفاع ميکنند. ...طبيعتا نمودهای اين طغيان در ايران و اروپا تحت تاثير شرايط اجتماعی و حاکميت سياسی متفاوت است. اگر در اروپا سنت ها و شرايط اجتماعی، آزادی روابط جنسی را به يکی از مشخصه های اين جنبش تبديل ميکند، در ايران چنين نيست و اگر در ايران مبارزه چريکی توسط تقريبا تمامی اين جنبش حمايت ميشود، در شرايط وجود آزاديهای سياسی در اروپا گروههای مسلح گروههائی با حمايت محدود و نيروی حاشيه ای اين جنبشاند.
این جنبش قبل از آغاز مبارزه مسلحانه توسط فداییان و مجاهدین در ایران شکل گرفته بود. اعتراضات گسترده دانشجویی در سالهای آخر دهه 40، پرتحرک شدن محفلهای روشنفکری و گرایش آنان به رادیکالیسم نشانه های شکل گیری این جنبش بود. مبارزه مسلحانه و یا سازمان چریکهای فدایی خلق شکل دهنده این جنبش نبودند. آنان خود از دل این جنبش بیرون آمدند. پس از اعلام موجودیت سازمان چریکهای فدایی خلق در بهمن ماه سال 49، در سالهای اول دهه ۵۰ بخش عمده روشنفکران و فعالین دانشجویان بطور يکپارچه وبه حمايت از چريکهای فدائی خلق (و مجاهدين خلق) برخاستند. فدائيان و مجاهدين (با مفهوم کسانی که اين دو سازمان را تاييد ميکردند) نه بخشی از اين جنبش که تقريبا تمامی آن بودند. افرادی که بدليل ارتباط سازمانی با احزاب و سازمانهای سياسی نظير جبهه ملی و يا حزب توده ايران با جنبش چريکی مخالفند در دانشگاهها و محافل روشنفکری انگشت شمارند. فدائيان تمامی بخش غيرمذهبی جنبش روشنفکری، دانشجويی ايراناند. تشکيلات چريکی فدائيان خلق نماد جنبش فدائيان است و نه تمامی آن.
در اواخر سال ۵۰ از تشکيلات چريکهای فدائی بروايتی ۶ و بروايتی ۹ نفر باقی مانده اند. تشکيلات مجاهدين تقريبا نابود شده است و تنها با فرار حسين رضائی، از زندان آنها امکان سازماندهی مجدد مييابند. اما جنبش فدائيان و مجاهدين در اوج قدرت و نفوذ خويش است. دانشجويان در دانشگاهها آنگونه که صحيح ميدانند مبارزه ميکنند و در عين آنکه خود را هوادار فدائيان ميدانند، فدائيان را آنگونه که ميخواهند تفسير ميکنند. سازمان چريکهای فدائی خلق، هم بدليل شکل مبارزاتی که برگزيده بود و هم بدليل تفکرات حاکم در درون اين تشکيلات، در آن سالها هيچگاه قادر نشد جنبش فدائيان را رهبری کند. اين سازمان تنها نخبه ترين و فداکارترين آنان را عضو گيری ميکرد.
در آن روزها این تنها فداییان و یا مجاهدین نیستند که به ضرورت مبارزه مسلحانه اعتقاد یافتند. پس از انقلاب الجزائر و کوبا، بخش عمده نیروهای سیاسی به بررسی امکان بکارگیری این تجربه در ایران پرداختند. در اوایل دهه چهل حزب توده بررسی بکارگیری تجربه کوبا را در دستور قرار داد و بعد از یک دوره بحث آنرا رد کرد. سازمان انقلابی در این زمینه اقدامات عملی انجام داد. مسئولین حزب موتلفه اسلامی در همین رابطه دستگیر شدند. گروه سوسیالیستهای خداپرست که دکتر پیمان و سامی در آن عضویت داشتند در رابطه با مباحثاتشان در تدارک مبارزه مسلحانه دستگیر شدند. مجاهدین خلق در دل نهضت آزادی شکل گرفت..
مشخصه اين جنبش راديکاليسم و رمانتیسم است و نه مبارزه چريکی. اکثريت کادرها و تقريبا تمامی فعالين آنزمان نه از تز آمادگی شرايط عينی انقلاب مسعود احمدزاده اطلاع دارند و نه از تز محوری بودن مبارزه مسلحانه بيژن جزنی چيزی شنيده اند. آنها همه خود را فدائی ميدانند، بدون آنکه از مباحث و ایدههای رهبران و بنیانگذاران آن مستقیما اطلاع داشته باشند. سال ۵۰ "مبارزه مسلحانه هم استراتژی تاکتيک مسعود احمد زاده" در سازمان چريکهای فدائی خلق غالب است. در سالهای ۵۴-۵۳ بتدريج نظرات بيژن جزنی غلبه ميکند و در سالهای بعد در اعتقاد بسياری از کادرهای اين جنبش از عمليات نظامی تنها يک پوسته باقی ميماند. اما جنبش فدائيان بدون آنکه تغييری در ماهيت آن بوجود آيد به حيات خود ادامه ميدهد. بر خلاف آنچه چريکهای فدائی خلق و مخالفين آنان بيان ميکردند تمايز مرکزی اين جنبش با جنبش های پيشين نه اعتقاد به عمليات چريکی که خاستگاه، روحيات و خصوصيات متفاوت اين جنبش بود. اعتقاد به عمليات چريکی يکی از مشخصات اين جنبش و نه مرکزی تری مشخصه و توضيح دهنده آن بود. اين جنبش قبل از عمليات چريکی شکل گرفته بود و بدون اين عمليات نيز ميتوانست و توانست به حيات خود ادامه دهد و داد.
پایه های فکری فداییان
تمامی تحليل گران در تحليل فدائيان خلق به بررسی نظرات رهبران و تئوری پردازان اين جنبش پرداخته و بر نقاط ضعف و قدرت اين ايده ها تکيه کرده و نظرات بيژن جزنی، مسعود احمد زاده و پويان را به عنوان پايه های نظری جريان فدائی مورد بررسی قرار دادهاند. اما با وجود اهميت اين ايده ها در حرکت سازمان چريکهای فدايی خلق، در دانشگاهها و محیطهای روشنفکری کسانی که خود را نيروی اين مبارزه ميدانند نه از استراتژی و تاکتيک مسعود احمد زاده اطلاع داشتند و نه از نقش محوری تاکتيک های مسلحانه بيژن جزنی چيزی شنيده اند. اين ايده ها در سالهای اول دهه ۵۰ بيش از همه درميان کادرهای زندانی فدائی مورد بحث و بررسی است. آنچه دانشجويان و روشنفکران را به حمايت از مبارزه چريکی جلب ميکرد، نه اين ايده ها بلکه مبارزه جوئی و راديکاليسم نهفته در اين شکل از مبارزه بود. اين ايده ها در تعيين مسير سازمان چريکهای فدايی خلق و حرکت آينده سازمانهای فدائی نقش تعيين کننده داشتند اما پايه نظری تئوريک مشترک کل جنبش فدايی نيستند. پايه نظری مشترک کل جنبش فدائيان اعتقاد به مبارزه راديکال برای دستيابی به سوسياليسم و دگرگونی همه عرصه های حيات اجتماعی است.
روشنترين بيان اين اعتقاد مشترک در نوشته های صمد بهرنگی منعکس است. معدودی از فدائيان از ايده های بيژن و مسعود مطلعند اما هيچکس در اين جنبش نيست که ماهی سياه کوچولوی صمد بهرنگی را نشناسد. چوخ بختيار چهره منفی است که همه فعالين آنزمان با آن آشنايند.
ماهی سياه کوچولو نمود نفی پذيرش زندگی روزمره جاری و شورش بر علیه ارزشهاي پذيرفته شده ايست که توسط ديگران دفاع ميشود. ماهی سياه کوچولو نماد جوانی است که مرزها را درهم ميشکند خطر و دشواريها را ميپذيرد و به جستجوی دريا ميرود. دريا تحولات عظيم اجتماعی است. ماهی سياه کوچولو در دريا امکان دارد که به هر سو حرکت کند و آزاد باشد. محدوديتهای چشمه کوچک زندگی روزمره اورا آزار نميدهد. ماهی سياه کوچولو جستجوگراست؛ شورشگر است؛ آرمانخواه است و اينها همه بيان کننده آرزوها و روانشناسی آن نسل از جوانان و روشنفکران ايران بود. ماهی سیاه کوچولو نمود و سمبل فداییان شد
چخ بختيار نمود يک شهروند اقشارمتوسط جامعه ماست. نماد فردی است که شغل آبرومندی دارد؛ خانواده داشته و خانواده اش را دوست دارد. بطور نامرتب روزنامه و گاها کتابی ميخواند تا بتواند در مجامع اظهار نظر کرده واز ديگران عقب نماند. نسبت به مسايل اجتماعی موضع دارد اما حاضر نيست در اين رابطه اقدامی نمايد که هزينه داشته باشد. چخ بختيار نماد فردی از اقشار متوسط جامعه ايران است. فردی که همه خوب و بدهای جامعه ايران را نمايندگی کرده واز ارزشهای پذيرفته شده جامعه پاسداری ميکند. از نظر صمد و فداییان چخ بختيار سمبل ايستايی است. صمد چنين چهره ای را بعنوان چهره پاسدار زندگی جاری جامعه زير بار تندترين انتقادات ميگيرد.
فداییان میخواستند از روزمرگی زندگی رها شوند. آنان میخواستند تحولات بزرگ اجتماعی را موجب شوند. چخ بختیار شخصیتی بود که به این روزمرگی تسلیم شده بود. از نظر آنان تسلیم شدن به روزمرگی زندگی به مفهوم پوسيدن در چهارچوب محدود يک برکه کوچک بود. فدائيان ميخواستند ماهی سياه های کوچولوئی باشند که بسوی دريا حرکت کنند. دريا يعنی ساختن دنيائی ديگر، يعنی دگرگون شدن و دگرگون کردن. فداييان ميخواستند از دنيای کوچک و زندگی حقيری که ميکوشد آنها را در محاصره خود گيرد رها شده و بسوی اين دريا رهسپار شوند.
صمد بهرنگی در سال 1347 درگذشت ونوشته های وی در سالهای 1346 و قبل از آن نوشته شده. در اين زمان بحث مبارزه چريکی در محافلی که صمد به آنها تعلق دارد در آغاز کار است و هنوز دو سال تا نوشته شدن رد تئوری بقا پويان و مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتيک مسعود احمدزاده زمان لازم است. مسعود احمدزاده در نوشته خود پروسه تکوين فکری گروه را توضيح ميدهد و تشريح ميکند که گروه در ابتدا به کار سياسی توده ای و تشکيل حزب طبقه کارگر معتقد بود و در چه پروسه ای پس از آشنايی با نظرات رژی دبره به ضرورت مبارزه مسلحانه (چريکی) اعتقاد پيدا کرد. اما فداییان بدرستی تصویر خود را در ماهی سیاه کوچولو میدیدند. ماهی سیاه کوچولو سمبل رادیکالیسم، رمانتیسیم و نوجویی جوانان آن نسل بود. فداییان محدود به چریکهای مسلح نبودند. چریکها نیز بدرستی در نوشته های صمد و مبارزه جويی نهفته در آنها انعکاسی از ايده ها و مبارزه خود را ميديدند و ماهی سياه کوچولو به سمبل فداييانی که اسلحه بر کف گرفته و در مقابله با ديکتاتوری حاکم مرگ را پذيرا ميشدند؛ تبديل شد. اما آرمانخواهی، فداکاری و دلاوری ماهی سياه کوچولو سمبل رادیکالیسم و رمانتیسم همه آن نسلی شد که میخواست دگرگونی های بزرگ را موجب شود. اين سمبل در آن دوران توسط روشنفکرانی که هيچ مناسبتی با جنبش چريکی ندارند نيزپذيرفته شد. ايرج جنتی عطايی در ترانه دريايی که با صدای گوگوش خوانده شد ميگويد:
کمکم کن؛ نگذار اينجا بمونم تا بپوسم؛ کمکم کن؛ عشق نفرينی بی پروايي ميخواد؛ ماهی چشمه کوچک هوای تازه دريايی ميخواد؛ دل من درياییه؛ چشمه زندون منه؛ قطره قطره های آب مرثيه خون منه.
در داستانهای صمد مرز میان نیکی و پلیدی صریح و بی ابهام است. جامعه به دو قطب تقسیم گردیده. همه یا یاور یاشارند و یا همدست زن بابا. این تصویر هم انعکاس تفکر حاکم بر جنبش آنزمان است. در تفکر فداییان صف دشمنان خلق و انقلابیون آشکار است. نیروهای میانی مجبورند بین این دو قطب تصمیم بگیرند. میانه ای وجود ندارد. واژه هایی مانند ایمان به درستی راه، صراحت، سازش ناپذیری، کینه به دشمنان مردم بعنوان توصیف فداییان تایید میگردد و واژه هایی مانند سازشکار، میانه رو(سانتر)، پراگماتیسم مردودند. آثار این تفکر در دوره های بعد نیز در تفکر جریانهای مختلف فدایی پابرجا ماند.
ارزیابی از جنبش فداییان
در چند سال گذشته جنبش روشنفکری و جوانان ايران در سالهای دهه 50 توسط بسياری از تحليل گران بعنوان يک نقطه حضيض مورد نقد قرار گرفته و از ايده های حاکم برا ين جنبش از زاويه ستيزشان با مدرنيسم انتقاد شده و ميشود. مگر نه اينکه اين جنبش بکارگيری قهر در برابر قهر را تيوريزه ميکرد، مگر نه اين که اين جنبش با ساختن اسطوره ها نقد و آزاد فکری را مانع ميشد، مگر نه اينکه اين جنبش با برخورد خصمانه با امپرياليزم و رزيم های حاکم در اروپا و آمريکا مانع برخورد همه جانبه با غرب ميشد، مگر نه اينکه اين جنبش صحنه اجتماعی را ساده کرده و خوب و بد را سياه و سفيد ميکرد، مگر نه اينکه اين جنبش با برخی اقدامات فرهنگی رژيم در راستای مدرنيسم ضديت ميکرد و.....بالاخص از آنجا که در ايران به دليل هژمونی نيروهای واپس گرا در جريان انقلاب، اين نيروها از تمام ضعفهای اين جنبش برای تقويت و گسترش ايده های خود درجامعه بهره گرفتند، نقد جنبش روشنفکری ايران در آندوران با ذکر مثالهای واقعی اين هم پيوندی ها، دارای پشتوانه استدلالی نيرومندی است.
جنبش اعتراضی جوانان و روشنفکران ايران در آن سال ها يک جنبش اعتراضی راديکال است. در ايده ها و عملکرد اين جنبش ميتوان فاکتهای متضاد دررد و يا تاييد آن فراوان يافت. ما مخالف استبداد بوديم و عليه آن مي رزميديم، ما دمکرات بوديم چون ميکوشيديم مردم در حيات اجتماعی خويش نقش داشته باشند، مي کوشيديم تشکلهای توده ای شکل گيرند و قدرت يابند. ما دمکرات نبوديم چون آماده آن بوديم که عليه آزادی آنانی که تفکرشان را ضد ايده های خود ميدانستيم عمل کنيم. ما عدالت خواه بوديم چون محرکمان نفی هر گونه ستم و شکل دهی جامعه ای بود که در آن برابری تامين شده باشد وهمه بتوانند آزاد بوده و استعدادهايشان را بکار گيرند. اما همزمان ما آماده آن بوديم که در بیعدالتی بر کسانی که آنها را دشمنان مردم ميدانستيم چشم فروبنديم و پس از انقلاب فرو بستيم. ما طرفدار مدرنيسم بوديم چون عليه سنت های عقب مانده جامعه شوريده و ميکوشيديم فرهنگ ديگری را جايگزين آن سازيم . ما مخالف خرافات و خواستار تحول فرهنگی و پيشرفت بوديم . ما مخالف مدرنيسم بوديم چون با بخشی از تحولاتی که در اين راستا توسط رژيم مطرح و پيش برده ميشد ضديت ميکرديم. ميتوان با برجسته کردن و انگشت گذاردن روی هر يک از اين جنبه ها نتيجه گيری های متفاوتی نمود. اما مگر جنبش همزاد اين حرکت در اروپا و آمريکا فاقد چنين تناقضاتی است. مگر نه آنکه هستند تحليل گرانی که آن جنبش را نيز بعنوان يک نقطه افول مورد قضاوت قرار ميدهند. جنبشی که لاابالی گری و بی مسيوليتی را گسترش داد؛ جنبشی که مواد مخدر را در جامعه نهادينه کرد، جنبشی که با تمجيد خشونت در برابر خشونت و يا اعمال قهرعليه حاکميت های ديکتاتور، فکری را بنيانگذاری و تقويت کرد که تا به امروز نيز آثار آن تداوم دارد و گروههای تروريست از آن بهره ميگيرند، جنبشی که به فمينيست های افراطی پرخاشگر ميدان داد و به روند برابری زنان و مردان لطمه زد، جنبشی که بی بند و باری جنسی را گسترش داده و سکس را جايگزين عشق کرد و
فعالان جنبش اعتراضی دانشجویی، روشنفکری سالهای دهه 70 در اروپا و آمریکا بدون آنکه در جوهر خواسته خود در اعتراض به نارساییهای جهان امروز تردید کنند، در سالهای بعد از رادیکالیسم و رمانتیسم فاصله گرفته و نقش جدی در شکل دهی سازمانهای ضد جنگ، دفاع از حقوق بشر، فمینیستی، حفظ محیط زیست و سایر تشکلهای مدنی ایفا نمودند. در آمریکای لاتین فعالان رادیکال آن زمان بخشا به سازمانهای مدنی و بخشا به احزاب چپ پیوستند و نقش مهمی در مبارزه علیه دیکتاتوری های نظامی در دهه هفتاد و هشتاد و استقرار دمکراسی در سالهای بعد ایفا نمودند. در این کشورها نفی کلی مبارزه این نیروها یک اعتقاد حاشیهایست.
در کشور ما پیروزی انقلاب اسلامی ارزیابی از عملکرد همه جریانهای سیاسی را تحت الشعاع قرار داد. در رقابت مابین نیروهای سیاسی روحانیون موفق شدند در پروسه انقلاب نقش هژمون را بدست آورند وسایر رقبا، از رژیم حاکم تا اپوزیسیون ملی و چپ را شکست دهند. در این راه رهبران انقلاب از قطبی شدن جامعه و رادیکالیسم حاکم بر تفکر روشنفکران و نیروهای سیاسی بهره گرفتند. همسویی های فکری سیاسی و یا عملکردهایی که چنین بهرهگیری را ممکن نمود، در مرکز توجه و نقد تحلیلگران قرار گرفته و سایه تاثیرات انقلاب اسلامی بررسی جنبش اعتراضی آنزمان را دشوار ساخته. اگر در آمریکای لاتین به جز طرفداران دیکتاتورهای نظامی هیچ نیرویی در نقش مثبت جنبش اعتراضی دهه هفتاد در غلبه بر دیکتاتوریهای نظامی و شکل گیری نهادهای دمکراتیک تردید ندارد، در کشور ما تحلیل از آن جنبش با بررسی وقوع انقلاب اسلامی گره خورده.
جنیش اعتراضی روشنفکران جوانان در ایران و در سرتاسر حهان، نه رادیکال دانشجویان و روشنفکران به شرایط موجود بود. توضیح و بررسی فداییان بعنوان نیروی اصلی این جنبش قبل از هرچیز با قضاوت در این رابطه عملی است. نقاط ضعف عملی نظری این جنبش و دیگر جریانهای سیاسی اجتماعی کشور آنان را در جریان انقلاب در رقابت با روحانیون حاکم ناتوان ساخت ولی قبل از بررسی نقاط ضعف، اين يا آن شيوه عمل و يا اين و يا آن اعتقاد نيروها و متفکران اين جريان، ميبايست در قبال اين اعتراض و يا طغيان جوانان و روشنفکران آنزمان به شرایط حاکم اتخاذ موضع کرد.
مهدی فتاپور
6.02.2011