چندی قبل آقای نادری در مطلبی در نشریه تابناک به انتقاداتی که در رابطه با کتاب چریک های فدایی خلق از طرف تعدادی از بازماندگان سازمان چریکهای فدایی خلق انتشار یافته بود، پاسخ دادند. من در پاسخ به مطلب ایشان، نوشته ای برای درج در همان نشریه در داخل کشور آماده کردم. بدلیل تغییر شرایط سیاسی کشور، این مطلب انتشار نیافت. در اینجا این مطلب به همان گونه که برای انتشار در نشریه تابناک آماده گردیده بود، انتشار مییابد
*******
چندی قبل آقای نادری در مطلبی در نشریه تابناک به انتقاداتی که در رابطه با کتاب چریک های فدایی خلق از طرف تعدادی از بازماندگان سازمان چریکهای فدایی خلق انتشار یافته بود، پاسخ دادند. در این نوشته، آقای نادری با استناد به برخی بیدقتیها در اظهارنظرهای مطرح شده، کل انتقادات را رد کرده و از مندرجات مطرح شده در کتاب بطور کامل دفاع کردند.
این درست است که بیدقتی در طرح مطالب تاریخی و یا طرح مطالب کلی و تند در رابطه با حوادث تاریخی نادرست و به زیان اهداف نویسندگان است ولی آقای نادری، در پاسخ خویش به ایده های مرکزی نوشته های مزبور بی اعتنا بوده و تنها خطاهای مشخصی در برخی از نوشته ها را مورد تاکید قرار داده اند.
من در این نوشته بر چند ایده مرکزی منتقدین این کتاب مکث کرده و تلاش خواهم کرد که فاکت های مشخصی در مستند کردن آنها ارائه داده دهم.
در کتاب چریک های فدایی خلق، بخشی از اسناد ساواک که تا به حال انتشار نیافته بود، منتشر گردیده است. خواندن این اسناد برای تمام کسانی که بنوعی با حوادث آن دوران در تماسند، مفید و جالب بود. برای من بعنوان یکی از فعالان آن دوران که بعلت مسئولیتی که در زندان داشتم (ارتباط با سازمان از درون زندان) تلاش میکردم همه جزئیات مربوط به درگیریها و ضربات را روشن کرده و به بیرون از زندان انتقال دهم، خواندن این اسناد گیرا و بسیاری از آنان با دانسته های من همسوست.
منتقدین کتاب نیز به این امتیاز توجه داشته اند. انتقادات اصلی متوجه اطلاعاتی نیست که در این کتاب بدرستی منعکس شده بلکه به چگونگی انتشار اسناد و تحلیل هایی است که بر اساس این اسناد، در رابطه با برخی از مسائل حساس و مورد مناقشه تاریخی ارائه گردیده است. مهمترین انتقادات مطرح شده عبارتند از:
1 عدم دسترسی تاریخ نویسان به اصل اسناد
این اسناد مربوط به حوادثی است که بیش از سی سال از آنان میگذرد و در دوران رژیم گذشته رخ داده است ولی تمامی آنان در اختیار گروهی از تاریخ دانان قرار گرفته است و سایر پژوهش گرانی که نقطه نظرهای متفاوتی نسبت به این حوادث دارند، امکان دسترسی به این اسناد را ندارند. چنین تملک انحصاری اسناد و گزینه نمودن بخش هایی از آن توسط یک نقطه نظر، نمیتواند به روشنگری نکات تاریک در موارد حساس یاری دهد.
افرادی در این کتاب به اتکا اسناد منتشر شده، مورد نقد قرار گرفته اند که عمدتا کشته شده اند و آنهایی هم که زنده اند، به اصل گفته ها و گزارش های ساواک در رابطه با خودشان دسترسی ندارند. آقای نادری از آقای سامع ایراد میگیرند که ایشان در پاسخ خود، تاریخ حوادث را اشتباه نوشته اند، ولی این نکته را ناگفته میگذارند که آقای سامع در دفاع از خود، در رابطه با حوادثی که مربوط به چهل سال پیش است، باید به حافظه خود اتکا کنند و بدتر از آن با برخی اسناد ساواک در مورد خودشان، از طریق این کتاب آشنا شوند. استناد به اسناد گذشته برای پژوهشهای تاریخی در صورتی میتواند روشنگر باشد که محققین با نقطه نظرهای متفاوت بتوانند به یکسان از این اسناد استفاده کنند.
2 ارائه تحلیل برخلاف فاکت های ارائه شده
در این کتاب علاوه بر انتشار بخشی از اسناد ساواک، تحلیل هایی از روندهای آندوران عرضه گردیده است. این ایرادی ندارد که تحلیلهای ارائه شده در کتاب با برداشتهای تحلیلگران، فعالان و مطلعین وابسته به جریان فدایی متفاوت باشد. ولی یک تحلیل تاریخی باید بتواند به فاکت های مشخص متکی شود وگرنه نه یک تحلیل تاریخی که یک رساله سیاسی خواهد بود.
در برخی موارد حساس، تحلیل هایی در کتاب ارائه شده که فاکتی برای مستدل کردن آن ارائه نگردیده ویا با فاکت های مطرح شده در خود کتاب در تناقض است.
برای اینکه کلی صحبت نکرده باشم، در این زمینه یک مثال میزنم.
در کتاب تلاشهای ساواک برای نفود در سازمان فداییان به تفصیل تشریح شده است و سپس چند بار تکرار شده است که اگر انقلاب نمیشد، ساواک موفق میگردید، این سازمان را از طریق نفوذ، به طور کامل نابود کند ویا در اختیار خود بگیرد. فاکت های مطرح شده در خود کتاب خلاف این حکم است. این درست است که یکی از شیوه های اصلی همه سازمان های امنیتی منجمله ساواک فرستادن عناصر نفوذی به درون سازمانهای سیاسی است و در مواردی هم مثل تشکیلات تهران حزب توده (عباس شهریاری) یا گروه رهایی بخش (سیروس نهاوندی) موفق گردید از طریق عنصر نفوذی در سطح رهبری به این سازمانها ضربه وارد کند ولی مطابق مندرجات خود کتاب، ساواک درطی 7 سال تلاش خود در این عرصه با شکست مطلق مواجه شد. من خود قبل از خواندن این کتاب تصور نمیکردم که فعالیت ساواک در این زمینه تا این حد بی ثمر بوده.
مطابق نوشته های کتاب مهمترین عنصر نفوذی ساواک آقای کتابچی بوده و کتاب راجع به فعالیت ها و گزارش های وی در صفحات متعدد و خیلی مفصل صحبت کرده. ایشان که از دوستان مسرور فرهنگ بوده، با توجه به مندرجات کتاب در سال 54 دستگیر و به نظرمیرسید که در جریان این دستگیری میپذیرد که با ساواک همکاری کند. مسرورفرهنگ و بدنبال او یوسف قانع خشک بیجاری که با وی مستقیم و غیرمستقیم در تماس بودهاند، بدلایلی که ربطی به رابطه با وی نداشته است، در طی سالهای 54 و 55 ضربه خورده و کشته میشوند و ساواک موفق نمیشود از این طریق نفوذ در سازمان را پیش ببرد. در سال 1355 او در ارتباط با خانم ملیحه زهتاب همسر مسرور فرهنگ و برادرش آقای حسن زهتاب قرار میگیرد ولی اینجا هم ساواک بدشانسی میآورد و رابطه خانم زهتاب با سازمان قطع بوده. تمام امکاناتی که ساواک برای جلب اعتماد از طریق ایشان در اختیار خانم زهتاب قرار میدهد، تنها در خدمت حفظ ایشان قرار میگیرد بدون اینکه کوچکترین نتیجه ای برای ساواک داشته باشد.
مهمترین مهره ساواک که چندین صفحه کتاب به اقدامات وی اختصاص یافته، حتی نمیتواند در حد یک ارتباط درازمدت با سازمان قرار گیرد. در موارد دیگر ساواک از این هم ناموفق تر بوده
این نتیجه گیری کتاب که در صورت عدم وقوع انقلاب اسلامی، ساواک از طریق نفوذ، قادر بود سازمان را نابود کند، در چارچوب یک تحلیل درست یا حتی نادرست تاریخی ولی متکی به برخی فاکت ها قرار نمیگیرد.
3 اتکا به گفته های زیر شکنجه
اساس این کتاب براوراق بازجویی افراد دستگیرشده است. این بازجویی ها در زیر شکنجه انجام شده. دستگیرشدگان همواره میکوشند با دادن اطلاعات غلط، مهمترین اطلاعات را بیان نکنند و تلاش مینمایند مسائل را بگونه ای جلوه دهند که خود و یا دوستانشان غیرآگاه تر و غیرسیاسی تر جلوه کنند و پرونده آنان سبکتر شود. در نتیجه استناد به اسناد بازجویی، صحیح فرض کردن آنان و جمع بندی و تحلیل بر اساس اوارق بازجویی به نتایج غلطی میانجامد
آقای نادری خود به این مشکل واقفند و مطرح کرده اند که ایشان در مقایسه اوراق بازجویی با دیگر داده ها و شواهد موارد صحیح و نا صحیح را از هم جدا کرده و تحلیل های خود را بر مواردی که از صحت آن ها مطمئن هستند، متکی نموده اند. در ادامه مطلب نشان داده خواهد شد که متاسفانه این روش به کار گرفته نشده است.
ارائه تحلیل با تکیه بر بازجویی زندانیان، مورد انتقاد همه منتقدین کتاب قرار گرفته و از آنجا که این متد، اساس کار این کتاب را تشکیل میدهد و همه تحلیل ها بر آن متکی شده است، مهمترین موضوعی است که میتواند در رابطه با این کتاب مورد بحث قرار گیرد
من در توضیح نادرستی این شیوه و ارائه تحلیل به اتکا مسائل مطرح در بازجویی ها به چهار مورد از مسائلی که به خود من مربوط بوده ویا مستقیما و دقیقا از آنها اطلاع دارم، می پردازم. طرح این چهار مورد میتواند نمونه های روشنی از نادرستی این شیوه را نشان دهد. از آنجا که برای توضیح موارد مشخص ضرور است که جزئیات حوادث تشریح شود، پیشاپیش از خوانندگانی که ممکن است خواندن این توضیحات مفصل، برایشان ملال آور باشد معذرت میخواهم.
1- قتل عبدالله پنجه شاهی
با وجود آنکه ماجرای قتل عبدالله پنچه شاهی در جریان بازجویی ها مطرح نشده و منطقا در چارچوب وظایف تعیین شده این کتاب نمیگنجد، ولی به این قتل به تفصیل پرداخته شده است. من سه سال قبل در مصاحبه ای با خانم سهیلا وحدتی به این قتل اشاره کرده و گفتم که دلیل مطرح شده برای این قتل، رابطه عاطفی خانم ادنا ثابت و عبدالله پنجه شاهی بوده است. آقای نادری مسائل مطرح شده در مصاحبه را رد کرده و اختلاف نظرهای سیاسی را بعنوان عامل قتل مطرح میکند.
به نظر من گناه قتل به دلیل روابط عاطفی اگر از گناه قتل به دلیل اختلاف نظرهای سیاسی، نظری بیشتر نباشد، کمتر نیست ولی از آنجا که به نظر میرسد، از نظر بخشی از خوانندگان این کتاب، این دو، از بار متفاوتی برخوردارند و تاکید آقای نادری را میتوان در این رابطه توضیح داد، به این موضوع میپردازم و توضیحات من در این رابطه تنها برای تدقیق وقایع تاریخی است.
در مقطع قتل عبدالله پنجه شاهی که به احتمال قوی در اردیبهشت سال 56 رخ داده، در شاخه اصفهان که تحت مسئولیت وی بوده، دو تیم وجود دارند. در دو تیم ذکر شده، مباحث سیاسی نظری با جدیت جریان دارد. این مباحث در حد طرح سوالات در رابطه با مشی مسلحانه و چگونگی بکار بردن سلاح و برخورد مثبت با نظرات بیژن جزنی و نقد نظرات مسعود احمدزاده است. در این زمان هنوز رد کل مشی مسلحانه و سیاست سازمان برای اعضای این دو تیم مطرح نیست. عبدالله پنجه شاهی و ادنا ثابت در این مباحث شرکت ندارند.
پس از قتل پنجه شاهی، شاخه اصفهان در بحران عمیقی فرو میرود. بی اعتمادی مطلق به رهبری بر اعضا این شاخه حاکم میشود. پس از یک وقفه، بحث های سیاسی مجددا در این دو تیم جریان مییابد. در دور جدید مباحث قبل از همه غلام حسین بیگی و صیرفی به نادرستی مشی مسلحانه اعتقاد مییابند. غلام حسین بیگی قبل از آنکه نظر خود را به سازمان اعلام نماید، در شهریور 56 در یک درگیری در تهران کشته میشود. صیرفی در پاییز 56 از سازمان جدا شده و به منشعبین از سازمان و از این طریق به حزب توده ایران می پیوندد. در زمستان 56 مریم سطوت و رحیم اسداللهی مشی مسلحانه را رد کرده و نظر خود را رسما به سازمان اعلام مینمایند. در شاخه دیگر حسین سلیم و ادنا ثابت (که پس از قتل پنجه شاهی جدا ازتیم زندگی میکند و در رابطه با حسین سلیم است) مشی مسلحانه را رد میکنند. در اواخر سال 56، حسین سلیم به مریم سطوت مراجعه کرده و به او میگوید که وی و ادنا قصد دارند از سازمان جدا شوند و از او میخواهد که با توجه به مواضع سیاسی وی و بی اعتمادی مطلقی که به رهبری دارد، به آنها بپیوندد. مریم سطوت با جدایی از سازمان مخالفت کرده ولی این دیدار را به رهبری سازمان گزارش نمیکند. او میگوید به نظر وی باید در سازمان ماند و آنرا تقویت کرد و کوشید مشی سازمان اصلاح شده و رهبری تغییر کند. حسین سلیم و ادنا ثابت در اواخر اردیبهشت 57 از سازمان جدا شده و به مجاهدین مارکسیست که بعدها سازمان پیکار نام گرفت میپیوندند.
با مریم سطوت و رحیم اسداللهی علیرغم نقطه نظر متفاوتشان هیچ برخورد منفی صورت نمی گیرد. رحیم اسداللهی کماکان در مسئولیت قبلیش بعنوان مسئول شاخه باقی میماند. مریم سطوت حتی ارتقا مسئولیت یافته و از تیرماه 57 مسئولیت یکی از مهمترین تیم های سازمان با عضویت مستوره احمدزاده، رفیق زهرا (نام اصلی او را به خاطر ندارم)، احمد بهکیش و من که احمد غلامی نیز محل اصلی اقامتش این تیم بود، به وی محول میشود.
البته آقای نادری نمی توانستند از این جزئیات مطلع باشند ولی با استناد به جمله ای از خانم ثابت در بازجویی هایش در دستگیری پس از انقلاب که گفته است وی با مشی سازمان مخالف بوده و به همین دلیل در خانه تکی زندگی میکرده، و اینکه من گفته ام خانم ثابت پس از قتل پنجه شاهی تنبیه و به خانه تکی فرستاده شده، نتیجه گیری میکند که این دو خانه تکی یک موضوع است و قتل عبدالله پنجه شاهی بدلیل مسائل نظری بوده و آنچه در مصاحبه من با خانم سهیلا وحدتی مطرح شده، نادرست است. آقای نادری خود مینویسد که خانم ادنا ثابت طبیعی است که در برابر بازجویان و دادگاه اسلامی در زمینه رابطه عاطفی خود با عبدالله پنجه شاهی سکوت کرده باشد ولی این جمله ایشان که وی با مشی سازمان مخالف بوده را بی نیاز از اطلاع از مجموعه روندها و اطلاع از تاریخ حوادث، دقیق و کامل فرض میکند. نتیجه این میشود که آقای نادری نظر خانم ثابت در زمستان 56 را به بهار 56 تعمیم داده و سپس آنرا شامل عبدالله پنجه شاهی نیز مینماید. 6 ماه خطا در مجموعه 9 ماه حوادث دریک کتاب تاریخی قابل قبول نیست.
محمد دبیری فرد
آقای نادری با این استدلال که تا قبل از سال 54 هیچ سندی که حاکی از فعالیت محمد دبیری فرد باشد وجود ندارد و افراد آشنای ایشان بخصوص برادرشان آقای علی دبیری فرد در مورد همه دوستان خود و روابط بی اهمیتی که داشته مطالبی مطرح کرده ولی هیچ اشارهای به فعالیت های سیاسی ایشان نداشته، نتیجه گیری میکنند که آقای محمد دبیری فرد قبل از این تاریخ فعالیت سیاسی نداشته اند و اینکه ایشان در بیوگرافی خویش به فعالیت های سیاسی خود قبل از سال 54 میپردازد، غیرواقعی و با هدف ساختن یک گذشته سیاسی برای خویش و بزرگ نمایی است و در این رابطه مفصلا صحبت کرده و شخصیت آقای دبیری فرد را زیر سوال میبرند
در اینجا آقای نادری نه تنها گفته های زیر شکنجه و بازجویی را عین واقعیت تصور میکنند بلکه یک قدم بیشتر پیش رفته و فعالیت سیاسی اشخاصی را که نامشان در بازجویی ها مطرح نشده و لو نرفته اند را رد میکند. و براساس این برداشت نادرست، گفته های آقای دبیری فرد را رد کرده و صداقت ایشان را زیر سوال میبرد. لو نرفتن نام برخی افراد زیر بازجویی، بارها اتفاق افتاده است. من میتوانم نام بیش از ده تن از افرادی را ذکر کنم که در رابطه با ما فعالیت میکردند و نامشان در دستگیری ها لو نرفت
من محمد دبیری فرد را در آنزمان از نزدیک نمیشناختم و فعالیت مشترکی با ایشان نداشتم، تنها چند بار او را همراه با علی دبیری فرد دیده بودم.
سال 52 علی دبیری فرد هم پرونده من بود و در اول مهرماه همراه با من و چند تن دیگر دستگیر شد. روز یک شنبه 5 مهرماه، صبح خیلی زود من زیربازجویی بودم. تهرانی گفت که مرا مجدد به اطاق شکنجه ( که به آن اطاق آپولو میگفتند) ببرند. صبح خیلی زود بود و هنوز بازجوها نیامده بودند و فلکه خلوت بود. دو ماموری که مرا حمل میکردند، بین راه خسته شده و یک لحظه مرا زمین گذاشتند. من چشم بند نداشتم و لباسم را روی سرم انداخته بودند. لباس من کمی کنار رفته بود و من از گوشه آن میتوانستم اطراف را ببینم. چشمم به داخل اطاقی افتاد که مرا جلوی در آن زمین گذاشته بودند. دیدم علی دبیری فرد، دارد بازجویی مینویسد. او هم سرش را بالا کرد و مرا دید. یک لحظه از دیدن چهره من که زیر بازجویی بودم، جا خورد ولی فورا خود را جمع و جور کرد و دستش را برد زیر میز و شروع کرد انگشت هایش را به سمت بالا حرکت دادن که معنای آن، این بود که من چیزی نگفته ام، خیالت از جانب من راحت باشد.
این برخورد ما در حین بازجویی و زمانی اتفاق افتاد که هر زندانی میداند که کوچکترین اطلاع نادرستی میتواند به فاجعه برای هر دو بی انجاقد نه دوران پس از بازجویی که برخی ممکنست از بازگویی مسائلی که زیر شکنجه مجبور به گفته آن شده اند، شرم داشته باشند.
دو هفته بعد از آن پرویز نویدی که یک سال قبل در رابطه دیگری دستگیر و زندانی بود، به دلیل فعالیت های مشترکش با علی دبیری فرد از زندان قصر به زندان کمیته مشترک آوردند. او را در سلول کنار دستشویی زندانی کردند. پرویز نویدی برای من بعدها تعریف کرد که علی موفق شد با او تماس گرفته و مسائلی را که در بازجوییها رو شده بود به او منتقل کند. پرویز میگوید از او پرسیدم،" محمد چه؟ و او انگشتانش را برد جلوی بینیش و گفت هیس."
برخورد من با علی دبیری فرد به این معناست که وی بخش مهمی از اطلاعات خود را هنگام بازجویی رو نکرده بود و به من اطمینان میداد که مقاومت کرده و آنچه دارد مینویسد، داستان سرایی است. برخورد پرویز نویدی و او به این معناست که وی، در آنزمان با محمد دبیری فرد فعالیت مشترک داشته و برای این فعالیت اهمیت قائل بوده و تلاش نموده است که نام او را محفوظ نگاه داشته و دستگیری او را مانع شود.
امیر ممبینی در تابستان 53 از زندان آزاد شد. ارتباط وی با سازمان از درون زندان برقرار شد و او برای من تعریف کرد که اولین رابط او با سازمان محمد دبیری فرد بوده. امیر ممبینی در سال 54 بدلیل پیداشدن عکسی از وی در خانه تیمی با مسئولیت خشایار سنجری دستگیر میشود. وی در بازجویی رایطه با سازمان را نمی پذیرد و در نتیجه نامی از محمد دبیری فرد نیز در بازجویی های وی مطرح نمیشود . این ارتباط نشان میدهد که محمد دبیری فرد در سال 53 با سازمان در رابطه بوده است.
محمد دبیری فرد نیز در بیوگرافیش همین مطالب را نوشته و مطالبی که مطرح کرده مطابق این اطلاعات من دقیق و صحیح است و برخورد تند آقای نادری و متهم کردن ایشان به دروغگویی بر اساس تکیه مطلق بر گفته های زیر بازجویی بنیان شده و نادرست است
3 من و نسترن آل آقا
آقای نادری در مورد ارتباط من با نسترن آل آقا مینویسد که نسترن آل آقا حداقل سه بار قرارهایش لورفته بود. وی سپس به قرار نسترن با من، حسین سازور و عباس جمشیدی رودباری اشاره میکند. ایشان در ادامه، مینویسد که من زمان و چگونگی اجرای قرار را مطرح کرده ام ولی نام خیابان را نگفته ام.
در بازجویی های آن زمان، وظیفه فرد دستگیرشده این بود که اگر رابطه اش با سازمان لو رفته است، زمان و محل دروغینی را بعنوان قرار با مسئول سازمانی خود مطرح کند. پلیس هم اگر قراری اجرا نمیشد، آن را به این معنا فرض میکرد که فرد دروغ گفته و برای گرفتن قرار دوم، فرد را زیر فشاری به مراتب سنگین تر از دور اول قرار می داد و پس از آن فرد زندانی باید یک بازجویی انتقامی که خیلی وقت ها سنگین تر از بازجویی اولیه بود پس میداد. در موارد بسیار محدودی، فردی که باید سرقرار می آمد، متوجه مشکوک شدن محل شده و گریخته است ولی در اکثر قریب به اتفاق موارد، این محاسبه ساواک درست بود. احرا نشدن قرار معنایش این بود که زندانی دروغ گفته است.
آقای نادری قطعا از این امر اطلاع دارند، ولی درموارد متعددی مشابه اظهار نظر ذکر شده را نموده و بدون ذکر جمله ای حاکی از تردید، از لو رفتن قرارهایی که اجرا نشده اند صحبت کرده اند. از آنجا که من از صحت و سقم سایر موارد اطلاع مستقیم ندارم، تنها به عنوان نمونه به مورد مطرح شده در مورد خودم میپردازم.
هر چند آقای نادری با شکل بیان خود در پاراگراف دوم و اینکه میگویند، من نام خیابان را مشخص نکرده ام، برخورد مثبت نموده قطعی بودن لو رفتن قرار را زیر سوال میبرد، ولی در عین حال حتی در این مورد هم با قطعیت مینویسند که نسترن آل آقا سه بار قرارهایش لو رفته بوده
می توان پذیرفت که احتمالا آقای نادری در مجموعه پرونده ها، محل و چگونگی قراری که من مطرح کردم ، پیدا نکرده باشند. اساسا این ممکن نیست که کسی زمان و شکل اجرای قرار را درست بگوید ولی مکان آن را نگوید چرا که اگر کسی بتواند مقاومت کند، میتواند محل قرار را دروغ بگوید، به خصوص در حالتی که زمان و چگونگی اجرای قرار را مطرح میکند
. در مورد من، من نه تنها محل قرار بلکه نام رابط را هم دروغ گفتم. من اصلا با نسترن آل آقا قرار نداشتم. رابط من با سازمان از اسفندماه 51 حمیداشرف بود. من در پاییز سال 1351 توسط یوسف زرکاری در ارتباط با سازمان قرار گرفتم و تا اسفند 51 در رابطه با نسترن آل آقا بودم و از اسفندماه 1351 حمید اشرف خود مستقیما مسئولیت رابطه با من را برعهده گرفت. علت این که حمید با وجود شناخته شده بودن من و در نتیجه امکان خطر در این رابطه، خود مسئولیت ما را بر عهده گرفت، مسئولیت من به عنوان مسئول فعالیت های دانشجویی سازمان و اهمیتی بود که وی به این امر قائل بود. من نام حمید را مطرح نکردم، چرا که طرح نام او، بازجوها را حساس کرده و اهمیت دیگری به رابطه ما میداد و دیگر نمیشد رابطه را به رد و بدل چند جزوه محدود کرد و ادامه بازحویی ها میتوانست منجر به لو رفتن کسان دیگری شود. در مورد محل قرار هم با توجه به آن که، من با استفاده از یک امکان، قراری را مطرح کردم که متفاوت با دیگر قرارها بود، با جستجو در پرونده ها (عصر روز پنجم مهرماه) حتما میتوان آنرا یافت.
من چند روز قبل از دستگیریم از خیابان مشتاق روبروی دانشگاه رد میشدم، دیدم روی یک دیوار سفید یک نفر با ماژیک قرمز نوشته است "دکتر اسحق اسحق اف خواجه است" نمیدانم به چه دلیل این جمله توجه مرا جلب کرد و در ذهنم ماند. وقتی در جریان بازجویی به این نتیجه رسیدم که ارتباط با سازمان رو شده است و من مجبورم یک قرار بگویم، این نوشته به یادم افتاد و گفتم من باید هرروز صبح در خیایان فروردین از جنوب به شمال حرکت کنم تا نسترن بتواند مرا چک کند. نسترن می رود و روی آن دیواری که دیده بودم جمله ذکر شده را مینویسد و من باید کلمه است را خط زده و به جایش بنویسم نیست و سپس سر قرار او در خیابان کهن میروم. هر چند این جمله طولانی بود و با روش کار ما نمی خواند ولی در حالتی که مطرح شد، میدانستم که آنها می روند و این جمله را می بینند و از آنجا که نمی دانند، این جمله کی نوشته شده، به درست بودن قرار اعتماد میکنند ( قرار های من با نسترن آل آقا در زمستان سال قبل در قبرستان این بابویه بود که سر یک قبر مینشستیم و صحبت میکردیم و با حمید اکثرا اطراف سه راه آذری بود که در اطراف ویا روی ریل راه آهن تا حوالی جوادیه راه رفته و صحبت میکردیم)
البته آقای نادری نمی توانسته از این که من اصلا با نسترن آل آقا قرار نداشتم و نه تنها قرار بلکه اسم رابط را هم دروغ گفته ام اطلاع داشته باشد، ولی مراجعه به بازجویی هم پرونده های من (انوشیروان لطفی، محمود نمازی و منصور فرشیدی) در دستگیری بعدی آنها در سال 54 به روشنی نشان میداد که در سال 52 بخشی از مهمترین اطلاعات پرونده ما از چشم پلیس پنهان مانده بود.
ایراد نوشته آقای نادری در اینجاست که در مورد قرارهایی که اجرا نشده اند نمیتوان از لورفتن قرار آنهم با قطعیت صحبت کرد
ذکر این مورد نمونه دیگر از مواردی است که تکیه یک جانبه بر آنچه در بازجویی ها مطرح شده است، میتواند به نتایج غلط منجر شود و متاسفانه در کتاب در موارد متعددی به همین شکل در مورد قرارهای مطرح شده در بازجویی ها اظهار نظر شده است
پریدخت (غزال) آیتی
در کل کتاب در رابطه با پریدخت آیتی به ضربه وی سال 55، و دستگیری وی در سال 52 به دلیل رد و بدل اعلامیه اشاره شده و متن بازجویی علی دبیری فرد در رابطه با وی منتشر شده است. در این بازجویی علی دبیری فرد میگوید "روابط ما بیشتر جنبه جنسی پیدا کرده بود که خودم از این وضع ناراحت بودم"
من خانم آیتی را مستقیما نمیشناختم ولی به دلیل دوستی وی با همسرم از طریق وی در جریان زندگی و شخصیت او قرار گرفته ام. غزال آیتی در یک خانواده فرهنگی سیاسی متولد و تربیت شد. پدر او از فعالان حزب توده بود و او بعد از سال 32 هنگامی که خانواده شان فراری بود در خانه ای که والدینش در آن مخفی شده بودند، به دنیا میآید. او خیلی زود با مسائل سیاسی آشنا شده و به مبارزه می پیوندد. وی و علی دبیری فرد به هم علاقمند بوده و قرار بوده با هم ازدواج کنند که هر دو آنها بی رابطه با هم دستگیر و مدتی زندانی میشوند. پس از آزادی از زندان، علی دبیری فرد مخفی و کشته میشود. غزال آیتی نیز از سال 54 مخفی شده و در اواخر سال 55 در درگیری مسلحانه کشته میشود. غزال آیتی یکی از زنان توانا و از مسئولان سازمان بود.
روشن است، جمله ای که آقای نادری از بازجویی های علی دبیری فرد بیان کرده اند، با هدف از زیر ضرب خارج کردن غزال و ممانعت از دستگیری وی مطرح شده است. ولی آوردن این یک جمله از تمامی رابطه ایندو و مجموعه فعالیتها و زندگی گذشته وی، تصویری نادرست از شخصیت فرهیخته، توانا و مبارزی چون غزال آیتی ترسیم می کند.
متاسفانه این تصویر سازی تنها به او محدود نمانده. برای من روشن نیست که چرا این تصویر سازی منفی تقریبا در مورد همه دیگر چریکهای زن نیز بکار گرفته شده است. شیرین فضیلت کلام ناراضی بوده و غرغر میکرده، صبا بیژن زاده پشیمان بوده و به خصوص آنچه از بازجویی های نزهت و اعظم روحی آهنگران مطرح شده، تصویری منفی از این دو ترسیم می کند. طبیعی است که یک زندانی میکوشد در بازجویی هایش مسائل را به گونه ای مطرح کند که پرونده اش سبک تر باشد و به همین دلیل تلاش می کند که سطح فعالیتهای خود را کم اهمیت نشان داده و بر مسائلی تکیه کند که از نظر بازجوها وی را کمتر سیاسی جلوه دهد. منعکس کردن بخش هایی از چنین بازجونی هایی، چهره ای کاملا مغایر با شخصیت فرد از وی تصویر میکند که متاسفانه در این موارد چنین بوده است. من نرهت و اعظم روحی آهنگران را ندیده ام و آنان را از نزدیک نمیشناسم ولی کسانی که ازنزدیک با آنها کار کرده اند، در روابط اعتماد آمیز درون سازمانی ( و نه در جزوات تبلیغی) از آنان به عنوان زنانی آگاه، توانا و با شخصیت یاد میکنند و این به کلی با تصویری که در این کتاب در رابطه با آنان ترسیم شده ناخواناست
موارد فوق چند نمونه از مواردی بود که به روشنی نقطه ضعف کتاب در متکی شدن بر اوراق بازجویی، برای تحلیل تاریخی را منعکس می کند.
15.12.2009